loading...
┊┊شادی بخش✗وبسایتی وابستـه بـه تغييـر و تنـوع✗
Akram بازدید : 359 1392/04/30 نظرات (0)

دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره ات طلاست! یکم
از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم! با من
ازدواج میکنی ؟ اشک گفت : ازدواج اشک و دستمال
کاغذی؟ توچقدر ساده ای ، خوش خیال کاغذی ! تو ازدواج
ما مچاله میشوی و تکه ای زباله میشوی ! پس برو و بی
خیال باش عاشقی کجاست ؟ تو فقط دستمال باش! دستمال
کاغذی دلش شکست ، گوشه ای کنار جعبه ای نشست! گریه
کرد و گریه کرد و گریه کرد ! در تن سپید و نازکش
دوید و خون درد ! آخرش دستمال کاغذی مچاله
شد
مثل تکه ای زباله شد! او ولی شبیه دیگران نشد ،
چرک و زشت مثل این و آن نشد رفت اگر چه توی
سطل آشغال *پاک بود و عاشق و زلال ! او با تمام دستمال کاغذی ها *فرق
داشت!
چونکه در دلش خون بود

دانه های اشک کاشت!


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش؛ زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي دهيم به خود ما بر مي گردد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 226
  • کل نظرات : 37
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 2679
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 204
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 501
  • بازدید سال : 18,661
  • بازدید کلی : 300,633