loading...
┊┊شادی بخش✗وبسایتی وابستـه بـه تغييـر و تنـوع✗
Akram بازدید : 188 1391/10/21 نظرات (0)

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید،

آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی‌اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد.

مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه‌اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.

پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر‌کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد.

مرد‌جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد، شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد‌مزه است.

ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته‌ بود.

شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود، چطور وانمود کردید که گوارا است؟

استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم، این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی‌تواند گواراتر از این باشد.

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش؛ زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي دهيم به خود ما بر مي گردد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 226
  • کل نظرات : 37
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 2679
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 43
  • باردید دیروز : 204
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 531
  • بازدید سال : 18,691
  • بازدید کلی : 300,663