loading...
┊┊شادی بخش✗وبسایتی وابستـه بـه تغييـر و تنـوع✗
Akram بازدید : 244 1391/10/21 نظرات (0)

در بیمارستانی، دو مَرد بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در كنار تنها پنجره اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقش روی تخت بخوابد. آنها ساعت‌ها با یكدیگر صحبت می‌كردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، می‌نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می‌دید، برای هم اتاقیش توصیف می‌كرد. بیمار دیگر در مدت این یك ساعت، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون، روحی تازه می‌گرفت.

مَرد كنار پنجره از پاركی كه پنجره رو به آن باز می‌شد می‌گفت. این پارك دریاچه زیبایی داشت. مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌كردند و كودكان با قایق‌های تفریحی‌شان در آب سرگرم بودند. درختان كهن منظره زیبایی به آنجا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد.

مَرد دیگر كه نمی‌توانست آنها را ببیند چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌كرد و احساس زندگی می‌كرد. روزها و هفته‌ها سپری شد. یك روز صبح، پرستاری كه برای حمام كردن آنها آب آورده بود، جسم بی‌جان مَرد كنار پنجره را دید كه در خواب و با كمال آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست كه آن مَرد را از اتاق خارج كنند.

مَرد دیگر تقاضا كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مَرد، اتاق را ترك كرد. آن مَرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به آن سوی پنجرهسمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد. حالا دیگر او می‌توانست زیبایی‌های بیرون را با چشمان خودش ببیند. هنگامی كه از پنجره به بیرون نگاه كرد، در كمال تعجب با یك دیوار بلند آجری مواجه شد!

مَرد، پرستار را صدا زد و پرسید: كه چه چیزی هم اتاقیش را وادار می‌كرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف كند؟

پرستار پاسخ داد: « شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مَرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی‌توانست این دیوار را هم ببیند!!!»

Akram بازدید : 214 1391/10/21 نظرات (0)
 این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش
Akram بازدید : 189 1391/10/21 نظرات (1)

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده..

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی

مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

زن

Akram بازدید : 301 1391/10/21 نظرات (0)

زن عشق می‌كارد و كینه درو می‌كند

دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر…

می‌تواند تنها یك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه‌ی ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می‌توانی ازدواج كنی

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو…

او كتک می‌خورد و تو محاكمه نمی‌شوی!

او می‌زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می‌كنی

او درد می‌كشد و تو نگرانی كه كودک دختر نباشد!!

او بی‌خوابی می‌كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی!

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر؟

و هر روز او متولد می‌شود، عاشق می‌شود، مادر می‌شود، پیر می‌شود و می‌میرد…

و قرن‌هاست که او، عشق می‌کارد و کینه درو می‌کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت

زمانِ جوانیِ بر باد رفته‌اش را می‌بیند و در قدم‌های لرزان مردش

گام‌های شتابزده جوانی برای رفتن و درد‌های منقطع قلب مرد

سینه‌ای را به یاد می‌آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد

رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می‌کند…

و این‌ها همه کینه است که کاشته می‌شود در قلب مالامال از درد…!

و این رنج است

تقدیم به تو…

Akram بازدید : 244 1391/10/21 نظرات (0)

 زنده هستم، اگر

نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز می دهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو می رود…
عشق تو، حضور تو، به من نفس می دهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم
نه به انتظار شکستم، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی، تو مال منی و همه زندگی ام هستی…

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند می تپد ،
به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام…
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،
به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو می میرم….
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،
به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است


بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام

Akram بازدید : 204 1391/10/21 نظرات (0)

در حسرت دیدار تو ام گفتم تا بدانی

از من تا تو صد سال راه است و جدایی

حال شب است و غم و تنهایی

افسوس که نیست برایمان هیچ راه وصالی

Akram بازدید : 215 1391/10/21 نظرات (0)

در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک باره دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید.

تعداد صفحات : 33

درباره ما
اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش؛ زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي دهيم به خود ما بر مي گردد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 226
  • کل نظرات : 37
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2672
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 163
  • بازدید ماه : 96
  • بازدید سال : 13,592
  • بازدید کلی : 295,564