در آوای سنگین سکوت امشب، در دست افشانی رویا در ظرافت یک متن، در راز ناشناختهی زیستن تو را عاشقانه میخواهم.
در پوچی یک توهم در اوج وصال، در سودای محکومانهی عشقی، در رویای مشکوکانهی وصلی تو را مجنونوار میکاوم.
در پژواک اندیشههایم، در سایهی آرزوهایم و در اوج فاصلهای میان کام و دل تو را میخواهم. در سادگی یک غزل در شور یک عشق، در وجد عارفانهی یک نیایش در تبلور یک رویا تو را میخواهم.
مرا در بیکسی امشب در غربت لحظه لحظه تنهاییم دریاب، مرا در دریای بیکران زندگی و در ویرانههای وجودی خسته دریاب. در بیصدا گریستنهایم در عجزم از این غربت مرا درک کن.
بار خدایا!
با وجود مهربان و گرمت تار و پود فرسودهی وجودم را از بین ببر. با وجود نورانی خویش پرده پردهی تاریکیام را نابود کن.
از تو میخواهم برفراز دریای وجودت افکار شناور مرا به اهتزاز درآوری. از تو میخواهم در حجم تاریکی و هجوم غربت امشب، در سردی وجودم مرا حامی باشی.